یک لاستیک کهنه سیاه، چند چاله کمعمق، رد طولانی یک موتورسیکلت، چند درختچه خشکیده و دیگر هیچ، دیگر فقط خاک است و زمینی کویری و تا چشم کار میکند، یک قهوهای روشن یکنواخت. قهوهای و یکنواخت، مثل کویر. اینها تمام داشتههای دریاچه ارومیه از بخش جنوبی است، جایی که زمین سفید و طوسیرنگ درهم پیچیده، سفیدها نمک است و طوسیها یادگار آبی که قبلها، اینجا در ساحل دهکده ساحلی چی چست ارومیه، جاری بود. چی چست، حالا سالهاست که نه صدای موج دریاچه را شنیده و نه نسیم خنکی به سویش رفته، هرچه هست، دورنمایی از یک منظره بیابانی است، با بادی که فقط گردوخاک را با خود میآورد. زمینِ سفید و طوسی، اسفنجی است، هرقدمی که رویش گذاشته میشود، کمی فرو میرود و دوباره به حالت اول برمیگردد، روبهرو از همان جایی که آفتاب سایهاش را کم میکند، خط افق پیداست، خطی که کویری است، بیابانی است، گو اینکه این زمین هیچوقت دیگر، نه آبی داشته و نه سایه آبی آسمان بر سرش افتاده، چهرهاش ماتم است، صورتش زخم دارد، غم دارد، درست مثل زنی که در سوگ فرزندش نشسته، سیاهپوش است. مردم به تماشا آمدهاند، با خودروهایشان. آنها دغدغه پارک خودروهایشان را ندارند، تا دلشان بخواهد اینجا، در بخش کویری دریاچه ارومیه، جای پارک پیدا میشود. خودروها از یک سربالایی پایین میروند، سُر میخورند داخل دریاچه و همان جا میایستند، آنها روی شکم دریاچه ترمز میگیرند. رد لاستیکها تا جایی که انتهایش پیدا نیست، کف دریاچه را حک کرده، رد موتورسیکلتی که تا دل دریاچه رفته، آنها فقط به دیدن دریاچه خشکیده نرفتهاند، آنها کویر را هم به چشم میبینند و با دوربین تلفن همراهشان، آن لحظهها را ثبت میکنند، آنها روی صورت خشکیده «ارومیه» لبها را به لبخن, ...ادامه مطلب